بعد از این که راهنما گرفتم و مشغول کارکرد قدمها شدم، کلی از تعاریف و تفاسیر شروع به تغییر کردند و متوجه شدم چیزایی که اسمشون رو تا به امروز دلسوزی ، محبت و یا مراقبت میذاشتم بنوعی همه ریشه در ترس های من دارن و یا تأیید طلبیام و یا خودمحوریام. بحثش مفصله و شاید دوباره باعث انحرافم شه.
یه روز راهنمام تعریف خودش رو از عشق بلاعوض برام گفت که باعث تحول بزرگی در ذهنم شد. بنظر راهنمام عشق بلاعوض وجود نداره یعنی هیچ احساس من درآوردی بنام عشق وجود نداره که من در ازای اون توقعی از بازخوردش (feed back) نداشته باشم. در نتیجه اون چه که توی برنامه ازش یاد می کنن احساسیه که من بعد از درکم از عشق (که کاملا نسبی هم هست) در اختیار دیگری قرار می دم بدون توجه به پیشینه و یا شخصیت و یا سابقه اون فرد تا به این ترتیب جبران مافاتی کرده باشم و هم خدمتی به انسانی دیگر. چون حتی توی برنامه هم من بدنبال آرامشی هستم که خلأ درونی ام رو باهاش پر کنم و درنتیجه می آم و اونو از طریق کمک به همدردای دیگه ام بدست می آرم.
به همین ترتیب وقتی به بقیه اعمال و رفتارام فکر می کنم می بینم هر آنچه که باعث آرامش من و رضایتم از زندگی ام می شه بنوعی در همین مسئله نهفته ست. درواقع من اگر به اون میزان از آگاهی برسم که کاری رو از سر ترس از قضاوت، آخرت و باورهای مذهبی، تأیید و یا خودخواهی انجام ندم، تازه قادر خواهم بود رفتارهای واقعی ام رو شناسایی کنم و بدونم هدف از انجام اونا چیه؛ بنوعی تازه هدف از زندگی کردن رو بفهمم.
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.
برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .
برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر .
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن .
برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن .
برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .
برای عشق خودت باش ولی خوب باش
دخترک با دقت تمام داشت بزرگترین قلب ممکن را توی ساحل با یک چوب روی ماسهها ترسیم میکرد. شاید فکر میکرد که هرچه این قلب را بزرگتر درست کند، یعنی اینکه بیشتر دوستش دارد! بعد از اینکه قلب ماسهایاش کامل شد سعی کرد با دستهایش گوشههایش را صیقل بدهد تا صاف صاف بشود، شاید میخواست موقعی که دریا آن را با خودش میبرد، این قلب ماسهای جائی گیر نکند! از زاویه های مختلف به آن نگاه کرد، شاید میخواست اینطوری آن را خوب بشناسد و مطمئن بشود، همان چیزی شده که دلش میخواست! به قلب ماسهایاش لبخندی زد و از روی شیطنت هم یک چشمک به قلب ماسهای هدیه داد. دلش نیامد که یک تیر ماسهای را به یک قلب ماسهای شلیک کند! برای همین هم خیلی آرام چوبی را که در دستش بود مثل یه پیکان گذاشت روی قلب ماسهای. حالا دیگر کامل شده بود و فقط نیاز به مواظبت داشت. نشست پیش قلب ماسهای و با دستش قلب ماسهای را نوازش کرد و در سکوت به قلب ماسه ای قول داد تا همیشه مواظبش باشد. برای اینکه باد قلبش را ندزدد با دستهایش یک دیوار شنی دور قلبش درست کرد. دلش میخواست پیش قلب ماسهایاش بماند ولی وقت رفتن بود، نگاهی به قلب ماسهای کرد و رفت. چند قدمی دور نشده بود که دوباره برگشت و به قلب ماسه ای قول داد که زود برمیگردد و بقیه راه را دوید. فردا صبح دخترک در راه برای قلب ماسهای گلی چید و رفت به دیدنش. وقتی به قلب ماسهای رسید، آرام همانجا نشست و گلها را پرپر کرد و بر روی قلب ماسهای ریخت. قلب ماسهای با عبور چرخ یک ماشین شکسته شده بود...!
"Angelic"
Angel cried last night;
it was something in her dreams,
Carving pictures on her bedroom wall,
she wonders what it means,
But gets by inside by saying it's not real,
There's no reason to confuse myself
no matter what it seems.
Angel lied last night to amputate her fears,
With no question
she exhumes herself from possibilities.
Close your eyes it's fine
by saying it's not real,
There's no reason to forgive myself
no matter what it seems.
And if I could grow some wings
I'd Fly Away Home...
فرشته ای (فرشته وار)
فرشته دیشب گریست...
به خاطر رویایی که دیده بود
عکسهای حکاکی شده روی دیوار اتاق خوابش
متعجب شد که چه معنایی دارند...
ولی با خودش گفت که این واقعی نیست آرام شد
دلیلی وجود ندارد که خودم رو نگران سازم
مهم نیست چه به نظر برسد.
فرشته دیشب دراز کشید،تا هراسهایش را از بین ببرد.
بدون هیچ سوالی خودش را از غبار احتمالات بیرون کشید.
چشمانت را ببند، خوب است...
بگو که حقیقت نداره....
دلیلی وجود ندارد که خودم رو ببخشم
مهم نیست چه به نظر برسد.
و اگر می توانستم بالهایی در آورم...
به سمت خانه پرواز می کردم.
LOVE is life. All , everything that i understand , I understand only becouse i love . Everything is , everything exists , only becouse i love .
Everything is united by it alone
زندگی یعنی عشق. تمام چیزهایی که من فهمیدم به این خاطر فهمیدم که عشق می ورزم . هر چیزی که هست هر چیزی که وجود دارد به این دلیل است که عشق می ورزم .
هر چیزی به تنهایی واحد است
One word frees us of all the weight and pain in life . That word is love
کلمه ای است که ما را از تمام مسائل و دردها آزاد می کند. آن کلمه عشق است
THOSE who have courage to love should have courage to suffer
کسانی که شهامت عاشق شدن را دارند. باید شهامت درد کشیدن را هم داشته باشند
هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم
ولی بدون تو مهتاب را نمیخواهم
هوای بودن یک عمر با تو را دارم
منی که دلخوش دیدارهای گهگاهم
برای گفتن یک حرف عاشقانه فقط
اسیر سختترین زخمهای جانکاهم
بدون تو همهء لحظهها در این فکرند
که تیغ را بگذارند بر گلوگاهم