شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ "
استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!"
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ "
وشاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: " عشق یعنی همین! "
سلام دوست من
وبت خیلی قشنگه.
خوشحال میشم یه سری به ما هم بزنی
منتظرماااااااا
در پناه حق بای
ممنون دوست عزیز نظر لطف شماست
چشم حتما یه سر میزنم
دوست من
لینک شدی منو به اسم دختر پاییزی لینک کن
سلام
آپم بدو بیا[قلب]