به نام پروردگار عشق

عشق از زبان یک دوست که عشق را تازه آموخته

به نام پروردگار عشق

عشق از زبان یک دوست که عشق را تازه آموخته

توصیه

بهتون توصیه میکنم که حتما گل شقایق رو بخونید

جرا...

چرا و قتی دل میبندی دل مشکونن جرا وقتی وابسته میشی ترکت میکنن؟

چراااااا.........................

تنهام گذاشت و رفت

پیامک های عاشقونه (اس ام اس های عاشقونه)

با سلام به تمام دوستان شما میتوانید پیامک های عاشقانه خود را به شماره ی 09356630170 ارسال کرده تا من پیامک های شما رو با درج نام در وبلاگ قرار دهم

عذر خواهی

سلام به دوستان عزیز ببخشید اگه چند وقت بود که وبلاگ رو به روز رسانی نکردم

فاصله ...

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن وگوش به من کن

گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم وآنوقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ها نیست

رفتی تو خدا پشت وپناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

درمان عشق

طبیبی را گفتند درمان عشق چیست؟ گفت شش بوسه از شش گوشه لب، دو تا صبح دوتا ظهر دو تا شب

شرط عشق

دختر جوانی آبله سختی گرفت. نامزدش به عیادت او رفت.
چند ماه بعد، نامزد وی کور شد. موعد عروسی فرا رسید.
مردم می گفتند: چه خوب! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد.
20 سال بعد از ازدواج، زن از دنیا رفت. مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند.
مرد گفت : «من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.»

رمز

برای گرفتن رمز دوستان به خود من پیام بدن من مخلص همشون هستم

شقایق

شقایق گفت با خنده ؛
نه بیمارم نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش
حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی
نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز
نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که
زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش میسوخت
تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده
تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته
به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیرلب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه آن را بسوزانند
برای دلبرش، آندم شفا یابد
چنانکه با خودش می گفت
بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلش بوده
و یکدم هم نیاسوده
که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد بسوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به راه افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالا و
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام میسوخت
به لب هایی که تاول داشت
گفت اما چه باید کرد
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را
چنان می رفت و
من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما
راه پایان کو؟؟
نه آبی که
نسیمی در بیابان کو؟؟
ودیگر داشت در دستش تمام جان من میسوخت
که نا گه روی زانوهای خود خم شد
دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد
کمی اندیشه کرد آنگه
مرا در گوشه ای ار آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت ...
زهم بشکافت ...
صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هر جا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه میگویم!!
به جای آب خونش را
به من می داد
و بر لب های او فریاد:
"بمان ای گل"
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
و من ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد